---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁵⁹
جونگ کوک ویو
وقتی دیدم ات بهم اهمیت نداد ناراحت شدم وازش معذرت خواهی کردم وای بازم جوابمو نداد که تصمیم گرفتم آخر مدرسه براش جبران کنم میخوام برم براش کادو وخوراکی بگیرم...واز اونجایی که عاشق شکلاته مطمئنم باهام آشتی میکنه...بلاخره رسیدیم مدرسع وات دوباره مث هر روز رفت پیش رزی ولی من مدرسه نرفتم بجاش رفتم برای ات خوراکی وکادو بگیرم....
..................
ات:سلام رزی
رزی:سیلام*خنده
ات:*خنده
رزی:عه کوک کجا رفت؟
ات:ها؟
رزی:کوک چرا باهات نیومد رفت؟
ات:چمیدونم...فعلا که باهاش قهرم
رزی:چرا؟
ات:*قضیه رو براش تعریف میکنه
رزی:اها...راستی قرص خوابو چیکارش کردی؟تونستی بگیری
ات:نه هنوز
رزی:هوم
ات:فعلا که جین گفت یه چند روز صبر کنم ببینه چیکار میتونه بکنه
رزی:ولی من دوست ندارم از پیشم بری ات*بغض
ات:هوف نگران نباش کوچولو*خنده
رزی:......
ات:خودت که میدونی من نمیخوام با کوک ازدواج کنم پس مجبورم
رزی:ولی کاش همچی مث قبل میشد اون موقعی که هنوز با جین آشنا نشده بودی
ات:........نگران نباش یه کاریش میکنم دیگ
رزی:هوم....
ات ویو
بعد حرف زدن با رزی رفتیم کلاس که استاد اومد .............که بلاخره زنگ خورد و وچون کوک نبود تصمیم گرفتم خودم برم خونه البته با رزی ولی یهو کوک رو دیدم ولی بهش اهمیت ندادم واز پیشش رد شدم که یهو......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۲لایک)
(۲۷کامنت)
(۲فالوور)
____________________________________________
لایک کنینااااا
جونگ کوک ویو
وقتی دیدم ات بهم اهمیت نداد ناراحت شدم وازش معذرت خواهی کردم وای بازم جوابمو نداد که تصمیم گرفتم آخر مدرسه براش جبران کنم میخوام برم براش کادو وخوراکی بگیرم...واز اونجایی که عاشق شکلاته مطمئنم باهام آشتی میکنه...بلاخره رسیدیم مدرسع وات دوباره مث هر روز رفت پیش رزی ولی من مدرسه نرفتم بجاش رفتم برای ات خوراکی وکادو بگیرم....
..................
ات:سلام رزی
رزی:سیلام*خنده
ات:*خنده
رزی:عه کوک کجا رفت؟
ات:ها؟
رزی:کوک چرا باهات نیومد رفت؟
ات:چمیدونم...فعلا که باهاش قهرم
رزی:چرا؟
ات:*قضیه رو براش تعریف میکنه
رزی:اها...راستی قرص خوابو چیکارش کردی؟تونستی بگیری
ات:نه هنوز
رزی:هوم
ات:فعلا که جین گفت یه چند روز صبر کنم ببینه چیکار میتونه بکنه
رزی:ولی من دوست ندارم از پیشم بری ات*بغض
ات:هوف نگران نباش کوچولو*خنده
رزی:......
ات:خودت که میدونی من نمیخوام با کوک ازدواج کنم پس مجبورم
رزی:ولی کاش همچی مث قبل میشد اون موقعی که هنوز با جین آشنا نشده بودی
ات:........نگران نباش یه کاریش میکنم دیگ
رزی:هوم....
ات ویو
بعد حرف زدن با رزی رفتیم کلاس که استاد اومد .............که بلاخره زنگ خورد و وچون کوک نبود تصمیم گرفتم خودم برم خونه البته با رزی ولی یهو کوک رو دیدم ولی بهش اهمیت ندادم واز پیشش رد شدم که یهو......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۲لایک)
(۲۷کامنت)
(۲فالوور)
____________________________________________
لایک کنینااااا
۱۱.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.